برگی از گلستان

جوانی خردمند از فنون فضایل حظّی وافر داشت و طبعی نافر.چندانکه در محافل دانشمندان نشستی ،زبان
سخن ببستی.باری پدرش گفت : ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی ، گفت : ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و
شرمساری برم
نشنیدی که صوفیی می کوفت زیر نعلین خویش میخی چند
آستینش گرفت سر هنگی که بیا نعل برستورم بند
+ نوشته شده در چهارشنبه ششم خرداد ۱۳۸۸ ساعت 8:10 توسط مسعود
|