جوانی خردمند از فنون فضایل حظّی وافر داشت و طبعی نافر.چندانکه در محافل دانشمندان نشستی ،زبان

 

سخن ببستی.باری پدرش گفت : ای پسر تو نیز آنچه دانی بگوی ، گفت : ترسم که بپرسند از آنچه ندانم و

 

شرمساری برم

 

نشنیدی که صوفیی می کوفت        زیر نعلین خویش میخی چند

 

آستینش گرفت سر هنگی       که بیا نعل برستورم بند