این روزها بیشتر ازاین که خسته شب زنده داری های کاری باشم

خسته فکر و بحث امتحان

درگیر یه قصه عجیبم! قصه ای که شده آواری از اعتقادات و اعتمادها

زیر علامت سوالش دارم له میشم

میدونم بخوام یا نخوام این آوار روم خراب میشه فقط کاش دردش کم باشه


چی میشد همش خواب بود


ظاهرم هنوز مثل همیشه است

دیروز رفتیم عروسی دوستم و کلی بزن و بکوب

هنوزم با بقیه شوخی میکنم

اما وقتی تنها میشم

خدایا از صبرت به من بده


خوش به حالت که خدایی