یکی از یزرگان به محفلی اندر همی ستودند و در اوصاف جمیلش مبالغه کردند.سر از جیب تفکر بیرون آورد و گفت من آنم که میدانم

 

شخصم به چشم عالمیان خوب منظرست

وز خبث باطنم سر خجالت فتاده پیش

طاووس را به نقش و نگاری که هست، خلق

تحسین کنند و خجل از پای زشت خویش