اولین روز بارانی را به خاطر داری؟
غافلگیر شدیم..
چتر نداشتیم..
خندیدیم..
دویدیم..
و
به شالاپ شلوپ های گل آلود، عشق ورزیدیم..
دومین روز بارانی را چطور؟
پیش بینی اش را کرده بودی..
چتر آورده بودی؛
و من غافلگیر شدم..
سعی می کردی من خیس نشوم..
و شانه سمت چپ تو کاملاً خیس بود..
و سومین روز چطور؟
گفتی سرت درد می کند و حوصله نداری سرما بخوری!!
چتر را کامل بالای سر خودت گرفتی و شانه سمت راست من کاملاً خیس شد..
و
و
و
و
و
چند روز پیش چطور؟
بخاطر داری؟
که با یک چتر اضافه آمدی و مجبور بودیم برای این که پین های چتر توی چشم و چالمان نرود، دو قدم از هم دورتر راه برویم..!!
.
.
.
.
فردا دیگر برای قدم زدن نمی آیم،
تنها برو...