
|
با مدعی مگوئید اسرار عشق و مستی |
تا بی خبر بمیرد در درد خود پرستی |
|
عاشق شو ارنه روزی کار جهان سرآید |
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی |
|
دوش آن صنم چه خوش گفت در مجلس مغانم |
باکافران چه کارت گر بت نمی پرستی |
|
سلطان من خدا را زلفت شکست مارا |
تاکی کند سیاهی چندین دراز دستی |
|
در گوشه سلامت مستور چون توان بود |
تانرگس تو گوید با ما رموز هستی |
|
آنروز دیده بودم این فتنه ها که برخاست |
کز سرکشی زمانی با ما نمینشستی |
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از این کشاکش پنداشتی که جستی
+ نوشته شده در دوشنبه بیستم مهر ۱۳۸۸ ساعت 3:53 توسط مسعود
|